۱۳ شهریور 86
یادته؟همین روز بود.من هنوز نرسیده بودم خونه.گفتی کی میای؟دلمون واست تنگ شده.نمی دونستم اون شب قراره زندگیم عوض شه.معنای جدیدی بگیره.در عین حال که گیج بودم و می ترسیدم حس خوبی داشتم.دیگه تنها نیستم یه پشتیبان مطمئن دارم و از همه مهمتر عاشقشم.عشقی که گرچه فراز و نشیب های زیادی داشت اما همونها کمک کرد تا روز به روز بزرگتر شه تا وسعتش بشه تمام وجودم.با هم خندیدیم با هم شاد بودیم حتی با هم گریه کردیم.خوشحالم با تمام وجودم خوشحالم که یکسال در کنارتم و من رو شریک زندگی و رویاهات می دونی.و من هنوزم عاشقترینم.عاشق بهترینم...
شهریور 87
دو ساله شدیم یه کم دیر شده در حدود ۵ روز اما تو می گی ننویسم؟اخه نمی شه که عزیز دلم.هر چقدر می گذره گرمای عشق رو تو وجودم بیشتر حس می کنم و بیشتر از قبل عاشقت می شم.خوشحالم از این تداوم و اعتماد و عشق...با ارزش تر از عشق من و تو هم هست؟برای من نه...
شهریور 88
نمی خوام نمی خوام تو شب سومین سالگرد دوستیمون تنها باشم خودت می دونی که چقدر امسال واسم مهم خیلی بیشتر از دو سال پیش...شاید دیگه هیچوقت سالگردی نداشته باشیم...
خیلی زیبا و با احساس نوشتی
زندگی یعنی همین ما تسلیم سرنوشتیم و هرچی که قرار باشه اتفاق بیافته می افته
سحر نمیدونم فیلم فلش فوروارد و دیدی یا نه
ولی یه جورایی یه چیزایی می خواد به ما بگه اگه تونسنتی ببین
دیشب یکی از سخت ترین شبای زندگیم بود...فلاش بک زندگی...