این روزا انقدر فکرم مشغوله و یه جورایی درگیر
عشق و درس و کار و و مریضی و کلا زندگی که حتی تو خواب هم این مساله رهام نمیکنه...تمرکز
برای نوشتن ندارم با این که دلم نوشتن میخواد...
وقتی خاطره های آدم زیاد می شه دیوار اتاقش پر’ه عکس می شه اما دلت برای اونی تنگ می شه که نمی تونی عکسشو به دیوار بزنی...
راست میگه،تو اتاقم عکس کسایی هاست که دوستشون دارم اما عکس
تو رو نمیتونم بزنم،اما پارسال خوب بود چون تنها بودم عکس دو نفرمون و
بعضی وقتام عکس تکیت روی لپ تاپم بود...
یه پاکت بود،برام یه cd فرستاده بودی،نرم افزار بود،چقدر
دست خطت قشنگ بود،دلم میخواست اون پاکت رو نگه دارم اما نمیشد،نباید کسی
اون رو میدید...خیلی قشنگ بود...دست خطت...
به قول شاملو دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت
دارم...از الان همه چیز ولنتین رو دارن کنترل میکنن و هرگونه کارت و قلب و
عروسک و از این دست وسایل رو فروشش رو ممنوع کردن و غیر قانونی،تو این
مملکت دوست داشتن و عشق ورزیدن بدترین گناهه،انوقت میگن چرا انقدر دچار
فساد اخلاقی شدیم...
شاید حق هر کسی باشه که بخواد یه رابطه رو تموم کنه ،اما به هر
چی اعتقاد دارد یک رابطه رو با خیانت تموم نکنید،برای روح طرف مقابلتون و
آیندش ارزش قائل شید،نذارید روحش آسیب ببینه و بعد ها زندگی یک نفر دیگه رو
خراب کنه... این چیزیه که بارها تو زندگی اطرافیانم دیدم ...