حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

یه چیزی تو زندگیم برام همیشه جالب بوده،بزرگترین ترس های زندگیم چیزایی هستن که زمانی بهشون حتا فکر هم نمیکردم و مطمئن بودم اتفاق نمی افتن،اما اتفاق افتادن با شدت تمام و از اون به بعد من شدم یه آدم بی اعتماد و ترسو که به کوچکترین چیزی شک میکنه و همش ترس از بروز اتفاق های بد تو زندگیش داره...خیلی حس بدیه...

نظرات 3 + ارسال نظر
امین دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 http://polaris.blogsky.com

سلام خاطرات برام دوباره زنده شد
وبلاگتون به روز شده بود دیدم گفت بیام ببینم چیه
میگم اشناست اینجا ــ اره خودشه ــ همین جا بود
منو نشناختید مزاحم وبلاگی بودم میگفتم اهل کدوم استان
و شهر هستید فکر کنید یادتون میاد کار به جایی رسید نظراتم رو دیگه نشون نمیدادید دیگه ادم شدم خیلی وقته یعنی همون موقع هم بودم
خوشحال شدم جدا میگم

امین دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:56

هیچ وقت به ترس فکر نکن
فکر نکن که اگه این اتفاق بیافته چی میشه
همیشه سعی کن در برابر مشکلات بر ترست غلبه کنی و بدنبال راه حل واسه مشکلت بپردازی

فلفل پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:54

سلام سحرجونم خوبی؟ وای چقد یهویی پست گذاشتی و من ندیدم!!

خب تو دیر به دیر میای دختر خوب!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد