دیدم تو خواب وقت سحر
شهزاده ای زرین کمند
نشسته بر اسب سفید
می اومد از کوه و کمر
می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش
می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش
کاشکی دلم رسوا بشه دریا بشه این دو چشم پر آبم
روزی که بختم وا بشه پیدا بشه اون که اومد تو خوابم
شهزاده ی رویای من شاید تویی
اون کس که شب در خواب من آید تویی تو
از خواب شیرین ناگه پریدم
او را ندیدم دیگر کنارم به خدا
جانم رسیده از غصه بر لب
هر روز و هر شب در انتظارم به خدا
الان باید خوشحال باشم،چون کارم درست پیش رفت و حل شد،ولی انقدر خستم که حسی ندارم،اما خدایا شکرت به خاطر همه چی...
اصن هیشکی من و دوست نداره،اصن هیچم حالم خوب نیست،اصن دلم میخواد گریه کنم.هیچیم نشده،فقط دلم میخواد غر بزنم،فردا خوب میشم
خیلی طول کشید تا بفهمم آدما با هم خیلی فرق دارن،که دیدشون با هم متفاوته،مخصوصا اگه از دو جنس مختلف باشن.یاد گرفتم اگه کسی اون عکس العملی که من میخواستم و انجام نداد یا اون کاری رو که من انتظار داشتم،دلیل بر بد بودنش یا خیلی چیزای دیگه نیست،تنها دلیلش همون تفاوته . چیزی حدود 5 سال طول کشید این ها رو بفهمم،کم نیست،اما امیدوارم 1 روزه فراموششون نکنم...
فکر میکنم یه سری از مشکلاتی که داشتم دارن کم کم حل میشن و از بین میرن،خیلی خوشحالم،خدایا شکرت،میدونم هنوز کلی کار دارم و کلی سد جلو راهمه،اما من به خودم قول دادم که دیگه قوی باشم و نترسم و با مشکلاتم رو به رو شم
نمیدونم واسه تو سخت تره که از اینجا دوری و چیزی یا کسی از من پیش تو نیست،یا برای من که اینجا هستم و همه کسانت با چهره هایی شبیه تو و با خصوصیاتی مثل تو در کنارم...
بعضی وقتا فکر میکنم دنیا داره من رو دست میندازه،اون موقع ها که تو اینجا
بودی و موقعیتی پیش میومد که من و تو با هم یکجا تو یه مهمونی باشیم،واسم
مشکلی پیش میومد و نمیشد،اما الان که نیستی خیلی راحت تر از اون چیزی که
فکرش رو کنی واسم موقعیت پیش میاد ...
خدایا یعنی روزی میشه که منم بیام اینجا،با خوشحالی بگم که منم پذیرش گرفتم،کارام درست شده،اونی که دوستش دارم خوشحاله و میخواد بیاد پیشم؟خیلی نا امیدم ...
امشب که کیک پختم شام درست کردم،یاد اون شبایی بودم که بعد این کارا منتظر بودم با هیجان تمام واست تعریف کنم و تو با لذت گوش بدی،خیلی حس خوبی بود...