حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

برای همه ی آدم ها

شاید حق هر کسی باشه که بخواد یه رابطه رو تموم کنه ،اما به هر چی اعتقاد دارد یک رابطه رو با خیانت تموم نکنید،برای روح طرف مقابلتون و آیندش ارزش قائل شید،نذارید روحش آسیب ببینه و بعد ها زندگی یک نفر دیگه رو خراب کنه...
این چیزیه که بارها تو زندگی اطرافیانم دیدم ...

خدایا خسته نشدی از سرفه هام؟دیگه جونی واسم نمونده!

زمستون

زمستون،تن عریون باغچه چون بیابون
درختا،با پاهای برهنه زیر بارون
نمیدونی تو که عاشق نبودی
چه سخته مرگ گل برای گلدون
گل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانه
واسه هم قصه گفتن عاشقانه
چه تلخه،چه تلخه باید تنها بومه قلب گلدون
مثل من که  بی  تو نشستم زیر بارون زمستون

زمستون برای تو قشنگه پشت شیشه
بهاره زمستونها برای تو همیشه
تو مثل من زمستونی نداری که باشه لحظه ی چشم انتظاری
گلدون خالی ندیدی
نشسته زیر بارون،گلای کاغذی داری تو گلدون
تو عاشق نبودی،ببینی تلخه روزای جدایی
چه سخته چه سخته بشینم بی تو با چشمای گریون...


پینوشت:هنوزم یادمه اولین بار رو که کجا بودم،که چه حسی داشتم،که چه حسی داشتی...


یه چیزی رو هیچوقت نتونستم درک کنم،اونم پسر و دخترایی که تو دانشگاه با هم هم کلاسن و دوست میشن،انوقت یکی از درسش عقب میمونه...حالا چی میشه؟اون یکی هم میاد از قصد خودش رو عقب میندازه تا با هم باشن!!!!اگه به این میگن عشق والا این خیلی فراتر از درک منه!!!خوب اگه میخای عشقت رو ثابت کنی به جای این کار احمقانه،طرفت رو حمایت عاطفی کن ببین کجا ها مشکل داره اونا رو حل کن نه اینکه خودت هم بشی مثل اون،و گرنه از نظر من عشق،اگر عشق باشه همینکه طرفت ببینه تو داری پیشرفت میکنی و چقد هم اون رو دوست داری همین میشه یه انگیزه تا راه خودش رو پیدا کنه...

یه چیزی تو زندگیم برام همیشه جالب بوده،بزرگترین ترس های زندگیم چیزایی هستن که زمانی بهشون حتا فکر هم نمیکردم و مطمئن بودم اتفاق نمی افتن،اما اتفاق افتادن با شدت تمام و از اون به بعد من شدم یه آدم بی اعتماد و ترسو که به کوچکترین چیزی شک میکنه و همش ترس از بروز اتفاق های بد تو زندگیش داره...خیلی حس بدیه...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خونمون دزد اومد امشب!!!!در حیاط و شکوندن و داشتن در خونه رو هم میشکوندن که همسایمون سر رسید و اونا در رفتن...شانس آوردیم...دیگه میترسم تنها خونه بمونم...

جالبه،وقتی دوستای ایرانت واست کامنت میزارن خیلی خوشحال میشم و ذوق میکنم،انگار میرم تو گذشته و چیزایی که تو از دوستات تعریف میکردی،احساس میکنم از دیدن کامنتاشون خیلی خوشحال میشی...

فال شب یلدا

ان سفرکرده که صد قافله دل همره اوست      هر کجا هست خدایا به سلامت  دارش

دلم شب یلدایی رو میخواد که تو رو ببینم،با لذت و تعجب نگاهت کنم،تو سر به سرم بزاری و من غافلگیرت کنم...شب یلدایی که انقدر سرد باشه که من کلاه بذارم و کاپشن بپوشم و تو اون بلوز کلاه دار سفید که من عاشقش بودم و کاپشن مشکیت...الان دیگه نه من از اون لباس ها استفاده میکنم نه تو...دلم فالی رو میخواد که هر دومون به نیت هم گرفته بودیم که مبادا دیگری ازمون خوشش نیومده باشه....خیلی دوست دارم،مرسی که نذاشتی ناراحت باشم...

جان هر کی دوست دارید رو بلاگ هاتون آهنگ نذارید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خیلی راحت میشه حال خوش یه نفر رو خراب کرد،اما از اون راحت تر میشه یه نفر و خوشحال کرد،اما نمیدونم چرا ما آدما اصرار داریم فقط همون اولی رو اجرا کنیم...

خدایا به همین شب عزیز خودت کمکمون کن...

کاش میشد بعضی صحنه ها، بعضی نگاه ها،بعضی محبت ها را ضبط کرد ...

خدایا شکرت از این بارون...صدای بارون رو دوست دارم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خیلی خسته ام .دلم تنوع میخواد.از این همه یکنواختی تو زندگیم خسته شدم،از این همه بی حوصلگی.از دست خودم حرص میخورم که بخاطر بی حوصلگی کلی از وقتم رو از دست میدم و به کارام نمیرسم.
از وقتی گفتم میخوام برام کتاب خونه درس بخونم،مامان و بابام به شدت موافقت کردن،فکر کنم خسته شدن از بس من و تو خونه دیدن،حق دارن.
خدایا یه اراده ای به من بده صبا زود از خواب پا شم...این وقتم هم کم کم تموم میشه ها

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

کاش همه ناراحتی ها و غصه ها و آشفتگی ها تموم بشه...خدایا من تحملم کمه...خودتم خوب میدونی تا حالا خیلی تحمل کردم،دیگه نمیتونم...باور کن!

به عشق هم ربطی نداره!