-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 17:07
نمیدونم به خاطر چی بود؟از ترس بود از اضطراب بود از مریضی بود از درد بود ،بعد از اینکه آخرین امتحان رو دادم وقتی رسیدم خونه فقط گریه کردم دست خودم نبود شده بودم یه بچه کوچولو،انگار تمام فشار هایی که این چند وقته روم بوده یهو ریخت بیرون...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 00:08
این روزا انقدر فکرم مشغوله و یه جورایی درگیر عشق و درس و کار و و مریضی و کلا زندگی که حتی تو خواب هم این مساله رهام نمیکنه...تمرکز برای نوشتن ندارم با این که دلم نوشتن میخواد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 23:00
زبانم نمی چرخد، فقط شب خوش تمام من
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 دیماه سال 1389 01:56
وقتی خاطره های آدم زیاد می شه دیوار اتاقش پر’ه عکس می شه اما دلت برای اونی تنگ می شه که نمی تونی عکسشو به دیوار بزنی... راست میگه،تو اتاقم عکس کسایی هاست که دوستشون دارم اما عکس تو رو نمیتونم بزنم،اما پارسال خوب بود چون تنها بودم عکس دو نفرمون و بعضی وقتام عکس تکیت روی لپ تاپم بود...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 دیماه سال 1389 01:52
هر چیزی میشه،هر کاری میکنم،هر کاری میکنی،هرچقدر هم ناراحت باشم،باز هم اولین چیزی که به ذهنم میاد اینه که چقدر دوست دارم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 23:08
این آهنگ و قبلن شنیده بودم و دوسش داشتم،اما نمیدونستم شاعرش هم دانشگاهی خودمه و دوست دوستمه،وقتی کاری رو از کسی که دیدیش و میشناسیش میشنوی واقعن جالبه
-
من و تو
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 17:47
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 01:52
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 18:17
به کسی که واسه مرگ دوستش عزاداره چه جوری باید دلداری داد؟میترسم با پرسیدن وحرف زدن ازش فقط درد رو بیشتر کنم...لعنت به این مملکت ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 22:34
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 دیماه سال 1389 17:54
هدیه ات دلم! روی بسته نوشتم <<شکستنی>>ست...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 دیماه سال 1389 00:26
منتظر میمانم،تنها ،بی کس...شاید معجزه ای بشود...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 23:26
یه پاکت بود،برام یه cd فرستاده بودی،نرم افزار بود،چقدر دست خطت قشنگ بود،دلم میخواست اون پاکت رو نگه دارم اما نمیشد،نباید کسی اون رو میدید...خیلی قشنگ بود...دست خطت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 23:23
دلم تنگ است...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 12:14
به قول شاملو دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم...از الان همه چیز ولنتین رو دارن کنترل میکنن و هرگونه کارت و قلب و عروسک و از این دست وسایل رو فروشش رو ممنوع کردن و غیر قانونی،تو این مملکت دوست داشتن و عشق ورزیدن بدترین گناهه،انوقت میگن چرا انقدر دچار فساد اخلاقی شدیم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 00:35
گریه میکنم،گریه میکنم،اما این بغض نمیشکنه...گریه میکنم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 23:13
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 دیماه سال 1389 23:45
تو همیشه آدم رو غافلگیر میکنی!باور کن!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 دیماه سال 1389 11:36
باهات کاملا موافقم! لینک
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 19:56
دلم چیپس و پفک میخوادددددد..........خدایا من چرا خوب نمیشم خب اگه الان بودی بهم میگفتی نینی...
-
برای همه ی آدم ها
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 12:37
شاید حق هر کسی باشه که بخواد یه رابطه رو تموم کنه ،اما به هر چی اعتقاد دارد یک رابطه رو با خیانت تموم نکنید،برای روح طرف مقابلتون و آیندش ارزش قائل شید،نذارید روحش آسیب ببینه و بعد ها زندگی یک نفر دیگه رو خراب کنه... این چیزیه که بارها تو زندگی اطرافیانم دیدم ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 دیماه سال 1389 00:15
خدایا خسته نشدی از سرفه هام؟دیگه جونی واسم نمونده!
-
زمستون
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 23:45
زمستون،تن عریون باغچه چون بیابون درختا،با پاهای برهنه زیر بارون نمیدونی تو که عاشق نبودی چه سخته مرگ گل برای گلدون گل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانه واسه هم قصه گفتن عاشقانه چه تلخه،چه تلخه باید تنها بومه قلب گلدون مثل من که بی تو نشستم زیر بارون زمستون زمستون برای تو قشنگه پشت شیشه بهاره زمستونها برای تو همیشه تو مثل...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 11:12
یه چیزی رو هیچوقت نتونستم درک کنم،اونم پسر و دخترایی که تو دانشگاه با هم هم کلاسن و دوست میشن،انوقت یکی از درسش عقب میمونه...حالا چی میشه؟اون یکی هم میاد از قصد خودش رو عقب میندازه تا با هم باشن!!!!اگه به این میگن عشق والا این خیلی فراتر از درک منه!!!خوب اگه میخای عشقت رو ثابت کنی به جای این کار احمقانه،طرفت رو حمایت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 11:06
یه چیزی تو زندگیم برام همیشه جالب بوده،بزرگترین ترس های زندگیم چیزایی هستن که زمانی بهشون حتا فکر هم نمیکردم و مطمئن بودم اتفاق نمی افتن،اما اتفاق افتادن با شدت تمام و از اون به بعد من شدم یه آدم بی اعتماد و ترسو که به کوچکترین چیزی شک میکنه و همش ترس از بروز اتفاق های بد تو زندگیش داره...خیلی حس بدیه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 دیماه سال 1389 20:03
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 23:03
خونمون دزد اومد امشب!!!!در حیاط و شکوندن و داشتن در خونه رو هم میشکوندن که همسایمون سر رسید و اونا در رفتن...شانس آوردیم...دیگه میترسم تنها خونه بمونم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 17:17
جالبه،وقتی دوستای ایرانت واست کامنت میزارن خیلی خوشحال میشم و ذوق میکنم،انگار میرم تو گذشته و چیزایی که تو از دوستات تعریف میکردی،احساس میکنم از دیدن کامنتاشون خیلی خوشحال میشی...
-
فال شب یلدا
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 23:16
ان سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 13:12
دلم شب یلدایی رو میخواد که تو رو ببینم،با لذت و تعجب نگاهت کنم،تو سر به سرم بزاری و من غافلگیرت کنم...شب یلدایی که انقدر سرد باشه که من کلاه بذارم و کاپشن بپوشم و تو اون بلوز کلاه دار سفید که من عاشقش بودم و کاپشن مشکیت...الان دیگه نه من از اون لباس ها استفاده میکنم نه تو...دلم فالی رو میخواد که هر دومون به نیت هم...