-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 مهرماه سال 1389 00:31
امشب good bye party یه نفر دیگه بود،زیاد واسم مهم نبود که باشم یا نه...میبینی بازی روزگار رو...؟؟؟؟؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 مهرماه سال 1389 16:43
باورم نمیشه...پارسال این موقع جشن خداحافظیت بود...اخ که چقدر دلم میخواست باشم و میدونستم که نمیشه...اما انقدر بهت گفتم امشب منم هستم که توام باورت شده بود،واسه اولین بار باورم شده بود که اگه چیزی رو واقعن بخوای بدست میاری،حتا خودم رو واسش آماده کرده بودم که چی بپوشم و ...ولی زهی خیال باطل...اون شب تنها بودم،چقدر گریه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 مهرماه سال 1389 16:35
این روزها دلم برای عشقی دلتنگ است که همه روزهایم را بر باد داد این ساعتها چقدر کند می گذرد پس چرا زمان با تو بودن آنقدر زود گذشت
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 مهرماه سال 1389 22:07
خدایا این depression رو یه وقت از ما نگیریااااااا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 مهرماه سال 1389 22:36
خدایا شکرت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 مهرماه سال 1389 23:37
داغونم...........
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 مهرماه سال 1389 20:21
خدایا کمکم کن،باشه؟الان خیلی بهت احتیاج دارم...تو همه ی مسائل زندگیم...خودت کمکم کن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مهرماه سال 1389 17:55
شهزاده ی رویا ی من شاید تویی،اون کس شب در خواب من اید تویی تو...از خواب شیرین ناگه پریدم او را ندیدم دیگر کنارم بخدا،جانم رسیده از غصه بر لب،هر روزو هر شب در انتظارم بخدا... چه انتظار احمقانه ای ...
-
از دل نرود هر انکه از دیده برفت ...
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 21:19
تا تو رفتی همه گفتند که از دل برود هر آنکه از دیده برفت و در آن لحظه ی نا باوری و غصه ی من خندیدند و تو ای کاش میدانستی که در این تنگ بلور شفاف ماهی سرخ تو زندست هنوز و در این کلبه ی سرد یادگار تو بجاست و تو ای کاش که می آمدی و میدیدی که از دل نرود هر انکه از دیده برفت
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 مهرماه سال 1389 22:54
دلم میخواست وقتی خسته ای کنارت باشم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 13:57
تمام دلخوشیم این بود که وقتی مهر بیاد یه مدتی اختلاف زمانیمون کم میشه...حالا که نیستی با این دلخوشی چی کار کنم؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 22:30
چشمان تو صدف است بر آن گوش میخوابانم وقتی خوابیده ای تا صدای دریایی که در آن غرق شده ام را بشنوم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 13:48
به سراغ من اگر می آیی ... دگر آسوده بیــــــا ... چند وقتی ست که فولاد شده ... چینی نازک تنهایی من
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 12:27
روحیه ام بد جوری بهم ریخته...شایدم دارم بیخودی بزرگش میکنم... پی نوشت:تقریبا ربطی به عشق و اینا نداره...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 01:11
بسیار زیباست... بخوانید
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 00:10
لعنت به این دل که ناراحتیاش رو از تو زود فراموش میکنه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 13:51
کاش یاد بگیرم همیشه واسه چیزی ناراحت شم که اتفاق افتاده نه چیزی که معلوم نیست پیش بیاد یا نه!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 00:17
به نجوایی صدایم کن ... بدان آغوش من باز است ... برای درک آغوشم شروع کن ... یک قدم با تو ... تمام گام های مانده اش با من ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 23:34
در بهاری زیبا که خداوند در احساس جهان جاری بود و درختان پر از انگیزه برای بودن من و تو مست بهار روی آن نیمکت زیر چنار هر دو چشمانم خیس و دو چشمانت شاد با صدایی آرام توی گوشم گفتی دوستت خواهم داشت من به تو خندیدم و تو سرمست تر از گنجشکان باز در گوشم گفتی آرام "فاش می گویم و از گفته خود دلشادم ، بنده عشقم و از هر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 22:17
عزیزکم دلم برات بی نهایت تنگه...هر روز گریه میکنم در حسرت نبودنت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 00:23
چقدر زود فراموش میکنی همه چی رو...چقدر راحت میتونی فراموش کنی که چه جوری دلم رو شکوندی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 شهریورماه سال 1389 22:17
بارون میاد...دلم برات بینهایت تنگه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 شهریورماه سال 1389 10:35
چه زیبا میشود کسی وقتی بیاید که قرار نیست
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 شهریورماه سال 1389 01:06
گروه رستاک رو خیلی دوست دارم...هنوز وقت نکردم آلبوم شون رو بخرم...یادمه اولین بار که تبلیغ کارشون رو دیدم و محوشون شده بودم همش با خودم فک میکردم که چه جوری میتونم آلبومشون رو به دستت برسونم تا توام لذت ببری چه خیالایی داشتم...چرا باید هر چیز کوچکی منو یاد تو بندازه؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 01:38
بد میکنی با من...خیلی بد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 00:08
گفتی وقتی به دوربین دست میزنم چشام میسوزن...ساعت رو دیگه نمیبندم دستم..واسم یه دنیا خاطره زنده میشن...فقط گردن بند رو میبندم گردنم که اونم نمیبینم فقط میخوام حسش کنم...یادته اولین بار خودم بستم گردنت؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1389 21:07
خسته ام ،خسته از این همه ناراحتی،دلمردگی،آشوب و استرس،خسته از بغض، نگرانی، اشک ریختن های یواشکی،خسته ام از ترسیدن...خسته ام از خودم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 20:42
آدمی که می خواهد برود می رود داد نمی زند که من دارم می روم آدمی که رفتنش را داد می زند نمی خواهد برود ... ...داد می زند که نگذارند برود حتی شده در ناخودآگاه
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 01:19
نشد ازت بپرسم که عکسی رو که انتخاب کردی از قصد بود؟میخواستی من ببینم هنوز گردنبدت رو میذاری گردنت ...دلم میخواد فک کنم آره اینطوری بوده..
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 01:06
دوست دارم عزیزم...