حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

دلم آتیش گرفت وقتی گفتی باز خوبه تو یکی  رو داری که باهاش حرف بزنی...

غم دارم...

۱۳ شهریور 86

یادته؟همین روز بود.من هنوز نرسیده بودم خونه.گفتی کی میای؟دلمون واست تنگ شده.نمی دونستم اون شب قراره زندگیم عوض شه.معنای جدیدی بگیره.در عین حال که گیج بودم و می ترسیدم حس خوبی داشتم.دیگه تنها نیستم یه پشتیبان مطمئن دارم و از همه مهمتر عاشقشم.عشقی که گرچه فراز و نشیب های زیادی داشت اما همونها کمک کرد تا روز به روز بزرگتر شه تا وسعتش بشه تمام وجودم.با هم خندیدیم با هم شاد بودیم حتی با هم گریه کردیم.خوشحالم با تمام وجودم خوشحالم که یکسال در کنارتم و من رو شریک زندگی و رویاهات می دونی.و من هنوزم عاشقترینم.عاشق بهترینم...



شهریور 87

دو ساله شدیم یه کم دیر شده در حدود ۵ روز اما تو می گی ننویسم؟اخه نمی شه که عزیز دلم.هر چقدر می گذره گرمای عشق رو تو وجودم بیشتر حس می کنم و بیشتر از قبل عاشقت می شم.خوشحالم از این تداوم و اعتماد و عشق...با ارزش تر از عشق من و تو هم هست؟برای من نه...


شهریور 88

نمی خوام نمی خوام تو شب سومین سالگرد دوستیمون تنها باشم خودت می دونی که چقدر امسال واسم مهم خیلی بیشتر از دو سال پیش...شاید دیگه هیچوقت سالگردی نداشته باشیم...



تنهام بدون تو..بدون تو جشن میگیرم ۴ امین سالگرد رو...وارد ۵ امین سال شدیم...دیدی پیشبینی پارسالم درست بود...دیگه سالگردی نداریم باهم...نمیدونم اصلآ امروز رو یادت هست یا نه...



سرت شلوغه میدونم!!!تو این دنیا فقط من دیوانه ام که کار و زندگیم رو بخاطر عشق تعطیل میکنم...میدونم دیوانه ای بیش نیستم...

یعنی امروز باید بدون تو باشه؟

یکی به این صاحب خونه ی اسبق من بگه که اون موقع که میگفتی اجرت ۱ روز دیر بشه قسط بانک

داری و اینا،منم عین بچه های خوب ۲۸ ام هر ماه ۲۳۰ تومان پول به حسابت واریز میکردم،حالا خجالت نمیکشی ۳۰ تومان پول ناچیزو بعد از ۱ ماه و نیم اصلآ به روی خودت  نمیاری که باید واریز کنی و میگی جلسه قرآن بودم وقت نکردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اون چه قرانی که تو میخونی آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



بعدا نوشت:صاحب خونه  اسبق زنگ زدن که لطف کردن تو این گرما  رفتن پول من را واریز کردن...چرا اونوقت؟چون بهشون بر خورده بود گفتم ۱ ماه و نیمه که گذشته و من منتظرم!!!گفتن حرفم اصلآ درست نبوده!!!!!

تو با منی

حس می کنمت همین جا روبروی خودم

صدات و می شنوم همه جا یا شاید من دیوونه شدم

اگه تو تو اتاقم نیستی چرا کنار تو می شینم

چرا دارم تو رو می بوسم

چرا دارم تو رو می بینم

اگه تو تو اتاقم نیستی چرا هوای تو تو خونست

چرا با تو حرف می زنم

نگو تو دلت این دیوونست

اگه تو تو اتاقم نیستی....

عزیزم اسم من و صدا کن

می بینمت کنارم می بوسمت

نگام کن...

کاش می فهمیدم چی تو سرت می گذره؟رفتار من با تو مثل رفتار مادری با بچه ی کوچیکشه که دلش نمی اد با هاش بخاطر کارهای بدش بد رفتاری کنه و در نتیجه اون رو لوس تر می کنه...

داشتم باور میکردم همه چی رو...چرا خرابش کردی؟چرا کاری کردی که دوباره بهم بریزم؟

سلام ؛ حال من خوب است

ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور

که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند . . .

با این همه اگر عمری باقی بود

طوری از کنار زندگی می گذرم

که نه دل کسی در سینه بلرزد

و نه این دل نا ماندگار بی درمانم . . .

تا یادم نرفته است بنویسم:

دیشب در حوالی خواب هایم ، سال پر بارانی بود . . .

خواب باران و پاییزی نیامده را دیدم

دعا کردم که بیایی

با من کنار پنجره بمانی ، باران ببارد

اما دریغ که رفتن ، راز غریب این زندگیست

رفتی پیش از آن که باران ببارد . . .

می دانم ، دل من همیشه پر از هوای تازه باز نیامدن است !

انگار که تعبیر همه رفتن ها ، هرگز باز نیامدن است

بی پرده بگویمت :

می خواهم تنها بمانم

در را پشت سرت ببند

بی قرارم ، می خواهم بروم ، می خواهم بمانم ؟!

هذیان می گویم ! نمی دانم . . .

نه عزیزم ، نامه ام باید کوتاه باشد

ساده باشد ، بی کنایه و ابهام

پس از نو می نویسم:

سلام! حال من خوب است

اما تو باور نکن . . .

خدایا کاری کن که اون چیزی رو که نباید هیچوقت فراموش کن به ذهنم بسپارم....

خدایا به همین شب عزیز کاری رو کن که به صلاح هر دومونه...

عکست رو که میبینم کاری نمیتونم بکنم جز تحسین...

یادته میگفتی خودتو انقدر شیرین نکن واسم؟
یادته چقدر شیطونی هام رو دوست داشتی؟
یادته بهم میگفتی اصلا بهت نمیاد عصبانی شی؟میگفتی حتی عصبانیتت هم شیرینه
دلم لک زده واسه شنیدن تک تکشون از زبونت...

نمیدونم نزدیک منی و دور از من،یا دور از منی و نزدیکم...

چقد دلم برات تنگ شده،کاش میتونستم بغلت کنم و از دلتنگیم واست بگم...باورم نمیشه ۱ ساله که ندیدمت...

خدایا زودتر کاری کن و من رو از این برزخ در ار ..

من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که میبینم بد آهنگ است...

وقتی از تو کوچه ی باریک کنار خونمون رد میشم،هر بار به اون پنجره ای نگاه میکنم که وقتی میدونستم تو اونجایی یواشکی پشتش قایم میشدم تا تو رو ببینم و چه لذتی داشت،تعجب میکنم از اینکه کسی منو نمیدید..کاش باز هم بشه برم پشت پنجره برای دیدن تو...