۱۳ شهریور 86
یادته؟همین روز بود.من هنوز نرسیده بودم خونه.گفتی کی میای؟دلمون واست تنگ شده.نمی دونستم اون شب قراره زندگیم عوض شه.معنای جدیدی بگیره.در عین حال که گیج بودم و می ترسیدم حس خوبی داشتم.دیگه تنها نیستم یه پشتیبان مطمئن دارم و از همه مهمتر عاشقشم.عشقی که گرچه فراز و نشیب های زیادی داشت اما همونها کمک کرد تا روز به روز بزرگتر شه تا وسعتش بشه تمام وجودم.با هم خندیدیم با هم شاد بودیم حتی با هم گریه کردیم.خوشحالم با تمام وجودم خوشحالم که یکسال در کنارتم و من رو شریک زندگی و رویاهات می دونی.و من هنوزم عاشقترینم.عاشق بهترینم...
شهریور 87
دو ساله شدیم یه کم دیر شده در حدود ۵ روز اما تو می گی ننویسم؟اخه نمی شه که عزیز دلم.هر چقدر می گذره گرمای عشق رو تو وجودم بیشتر حس می کنم و بیشتر از قبل عاشقت می شم.خوشحالم از این تداوم و اعتماد و عشق...با ارزش تر از عشق من و تو هم هست؟برای من نه...
شهریور 88
نمی خوام نمی خوام تو شب سومین سالگرد دوستیمون تنها باشم خودت می دونی که چقدر امسال واسم مهم خیلی بیشتر از دو سال پیش...شاید دیگه هیچوقت سالگردی نداشته باشیم...
یکی به این صاحب خونه ی اسبق من بگه که اون موقع که میگفتی اجرت ۱ روز دیر بشه قسط بانک
داری و اینا،منم عین بچه های خوب ۲۸ ام هر ماه ۲۳۰ تومان پول به حسابت واریز میکردم،حالا خجالت نمیکشی ۳۰ تومان پول ناچیزو بعد از ۱ ماه و نیم اصلآ به روی خودت نمیاری که باید واریز کنی و میگی جلسه قرآن بودم وقت نکردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اون چه قرانی که تو میخونی آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حس می کنمت همین جا روبروی خودم
صدات و می شنوم همه جا یا شاید من دیوونه شدم
اگه تو تو اتاقم نیستی چرا کنار تو می شینم
چرا دارم تو رو می بوسم
چرا دارم تو رو می بینم
اگه تو تو اتاقم نیستی چرا هوای تو تو خونست
چرا با تو حرف می زنم
نگو تو دلت این دیوونست
اگه تو تو اتاقم نیستی....
عزیزم اسم من و صدا کن
می بینمت کنارم می بوسمت
نگام کن...
کاش می فهمیدم چی تو سرت می گذره؟رفتار من با تو مثل رفتار مادری با بچه ی کوچیکشه که دلش نمی اد با هاش بخاطر کارهای بدش بد رفتاری کنه و در نتیجه اون رو لوس تر می کنه...
سلام ؛ حال من خوب است
ملالی نیست جز گم
شدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند . . .
با این همه اگر عمری باقی بود
طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه دل کسی در سینه بلرزد
و نه این دل نا ماندگار بی درمانم . .
.
تا یادم نرفته است بنویسم:
دیشب در حوالی خواب هایم ، سال پر
بارانی بود . . .
خواب باران و پاییزی نیامده را دیدم
دعا کردم که
بیایی
با من کنار پنجره بمانی ، باران ببارد
اما دریغ که رفتن ،
راز غریب این زندگیست
رفتی پیش از آن که باران ببارد . . .
می دانم
، دل من همیشه پر از هوای تازه باز نیامدن است !
انگار که تعبیر همه رفتن
ها ، هرگز باز نیامدن است
بی پرده بگویمت :
می خواهم تنها بمانم
در را پشت سرت ببند
بی قرارم ، می خواهم بروم ، می خواهم بمانم ؟!
هذیان می گویم ! نمی دانم . . .
نه عزیزم ، نامه ام باید کوتاه
باشد
ساده باشد ، بی کنایه و ابهام
پس از نو می نویسم:
سلام! حال من خوب است
اما تو باور نکن . . .