حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

دوست دارم...خیلی بیشتر از اونی که بتونی فکرش رو کنی...

گفتی از من نشنیده بگیر...ولی عاشقتم....

امشب به اندازه ی تمام دنیا غمگینم و به اندازی تمام دنیا بغضی تمام نشدنی دارم...

نمیدونم چه جوری فکر کردی من با کسی ام،وقتی تو همیشه تو فکرمی،وقتی خوابت رو میبینم و تو خواب باهات صحبت میکنم و صدات رو میشنوم،وقتی حرفات،شوخیات خندهات،نگاهت چهره ی زیبات همش جلوی چشمامه...

تو می روی و من فقط نگاهت می کنم،
تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم،
بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم
اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقی است

هر روز صبح  که بیدار میشم  فکر میکنم شب قبل یه رویا بوده...

انگیزه ام رو از دست دادم انگار،نمیخوام انقدر ناراحت و غمگین  باشم...

خب اولین یادگاری رو کنار گذاشتی،ببینم کی بقیه رو جای گزین میکنی...

وقتی باهم بودیم بی هیچ بهانه ای ازت خبر میگرفتم هروقت که دوست داشتم و دلتنگت بودم...اما الان باید بهانه ای داشته باشم و چیزی جز دلتنگی ندارم...

دلتنگیت داره دیوونم میکنه...کجایی؟آروم و قرار ندارم...

خنده داره ولی خوشحالم که تو این مدتی که باهم نبودیم مشکلاتی داشتم و تنهایی تونستم باهاشون کنار بیام،دلم نمیخواد فکر کنی من تو رو واسه وقتایی که مشکل دارم و بخاطر آرامش دادن میخوام و یا میخواستم...

دوست دارم...

میدونم سختی تموم میشه،میدونم ناراحتی ها یه روز به خوشی تبدیل میشن....اما کاش یاد بگیرم محکم باشم و با کوچکترین سختی و ناراحتی خودم رو نبازم...

خدایا این بار هم خودت کمکم کن...خسته ام

باورم نمیشد sms ام بهت میرسن....چرا بهم نگفته بودی؟ای کاش جواب نمیدادی...

هنوز  یاد نگرفتم ساز دهنی بزنم...امشب میخوام بزنم...یادته میگفتی وقتی تو ساز دهنی بزنی یعنی چی؟

من از ان روز که در بند توام آزادم...

باز هم شروع کردم به شمردن روزهایی که ازت بی خبرم...

نمیتونی پنهون کنی داغونی،نمیتونی یادش نباشی به این آسونی...

طاقت دیدن عکسا تو ندارم...