جالبه امروز یکشنبه هستش و الان من حس دلتنگی غروب جمعه رو دارم.تازه ٢ ٣ روزه که امدم اتاق خودم تا حالا پیش یکی از دوستام بودم.داشتن استقلال حس خوبیه ...روزا میگذرن و خدا روشکر همه چی خوبه،باید کلی درس بخونم ،باید سی کنم از اشتباهات گذشتم درس بگیرم و اونا رو تکرار نکنم...
هی میخوام بیام بنویسم بعد نمیدونم چه بگم....من هنوزم باورم نشده اومدم اینجا....روز پروازم وقتی سوار هواپیمای دوم شدم دیگه هیجان داشتم و دوست داشتم زودتر برسم...حس عجیبیه،وقتی از گیت بازرسی اومدم بیرون دوستم پشت شیشه ایستاده بود،خودمم نمیدونم دقیقن چه حسی داشتم،فقط میتونم بگم خوشحال بودم،خیلی....چمدون هم و که گرفتم رفتم بیرون،هم و بغل کردیم و بوسیدم،هر دو انگار تو شک بودیم.....نمیتونم زیاد بگم،اما همه چی عالی بود،دوستم ۱ روز پیشم بود و کمکم کرد کارام رو انجام بدم....واسم دعا کنین بچه ها...