حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

جالبه امروز یکشنبه هستش و الان من حس دلتنگی غروب جمعه رو دارم.تازه ٢ ٣ روزه که امدم اتاق خودم تا حالا پیش یکی از دوستام  بودم.داشتن استقلال حس خوبیه ...روزا میگذرن و خدا روشکر همه چی خوبه،باید کلی درس بخونم ،باید سی کنم از اشتباهات گذشتم درس بگیرم و اونا رو تکرار نکنم...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هی میخوام بیام بنویسم بعد نمیدونم چه بگم....من هنوزم باورم نشده اومدم اینجا....روز پروازم وقتی سوار هواپیمای دوم شدم دیگه هیجان داشتم و دوست داشتم زودتر برسم...حس عجیبیه،وقتی از گیت بازرسی اومدم بیرون دوستم پشت شیشه ایستاده بود،خودمم نمیدونم دقیقن چه حسی داشتم،فقط میتونم بگم خوشحال بودم،خیلی....چمدون هم و که گرفتم رفتم بیرون،هم و بغل کردیم و بوسیدم،هر دو انگار تو شک بودیم.....نمیتونم زیاد بگم،اما همه چی عالی بود،دوستم ۱ روز پیشم بود و کمکم کرد کارام رو انجام بدم....واسم دعا کنین بچه ها...

نزدیک ۱ هفته هست که امدم اینجا،خدا رو شکر همه چی خوبه،فعلا در گیر یه سری کارام،میام و مینویسم 

امشب آخرین شبیه که ایرانم...واسم دعا کنین بچه ها ...