حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

امروز صب ساعت ۷:۳۰ از خواب پریدم،انگار که یه خواب خیلی بد دیده باشم،یا یه صدای وحشتناک شنیده باشم،خیلی بد بود،تا دو ساعت بدش حالم بد بود و قفسه سینم درد میکرد،این روزا خیلی بد میخوابم،کسی راه حلی سراغ نداره؟

آره باید تموم می شد، ولی دلتنگ دلتنگم 
دارم با خاطرات تو، با رویای تو می جنگم
یه آن چشمام می بندم، تو دستای من دستات
نمیدونی چقدر سخته فراموش کردن چشمات
می ترسم طاقتم کم شه، نتونم سر کنم بی تو
چقدر سخته که دنیا رو باید باور کنم بی تو
بازم چشمام می بندم، صدای خنده های تو
همه جا غرق آرامش، همه جا رد پای تو 
دارم وسوسه میشم باز، واسه دوباره دل بستن
ولی نه آخر قصه است، نمونده راه برگشتن
می ترسم طاقتم کم شه، نتونم سر کنم بی تو
چقدر سخته که دنیا رو باید باور کنم بی تو
بازم چشمام می بندم، صدای خنده های تو
همه جا غرق آرامش، همه جا رد پای تو


دانلود اهنگ

دلم برا کسی تنگ هست که امشب تولدشه،که دوستش دارم....که زندگیمه...تمام آرزوم واست خوشبختی،و اینکه یه بار دیگه ببینمت...تولدت مبارک عزیزترینم...

این روزا خیلی انرژیم کم شده،همش خسته ام،به خاطر کم خونی و کلاساست،هفته ای ۴ تا کلاس ۴ ساعته،که بخاطر هر کدومش باید ۲ ساعت تو راه باشم،تمام انرژیم رو گرفته،اما بازم راضیم....

بعضی وقتا واسه اینکه یه کاری و انجام بدی یه هول کوچیک کافیه،یه انگیزه کوچیک،اونوقت اون کار و به بهترین نحو انجام میدی،من همیشه همینم
بلاخره کلاس آلمانی ثبت نام کردم،اولین جلسه رو رفتم،خوبیش این بود که همه رو بلد بودم،یه حس خوبی بود،گر چه معمولا حس رقابت تو من نیست،اما تو این چیزا باید بهترین باشم،کلاس رفتن رو بیشتر به خاطر تنهایی و بیکاری انتخاب کردم،با اینکه خیلی وقتم رو میگیره،اما به نظرم کار خیلی خوبی کردم،هر جور حساب میکنم به نفعمه.
پینوشت:تا به حال با آهنگ شا هین ن ،جفی برنامه متلب نوشتین؟یه بار امتحان کنین،خوبه:دی،فقط جواب نمیگیرین:دی:د ی

سیگار با مشروب با طعم هم آغوشی
یعنی فراموشی فراموشی فراموشی

بعد از تو الکل خورد من را مست خوابیدم



باور بکن
از هیچی دیگر نمیترسم
پشت سیاهی های دنیامان سیاهی بود
معشوقه ام بودی ، هستی ، نخواهی بود
بعد از تو الکل خورد من را
مست خوابیدم



پی نوشت:باور کنین نه مست کردم نه هیچی،فقط یه جورایی حرف دله....

این روزا زندگیم مثل آدمی شده که از یه ارتفاع زیاد و با یه نخ نازک آویزونه،نمیدونه باید بپره یا نه،اگه بپره میدونه که بد جور زخمی میشه،کسی براش تشکی رو زمین پهن نکرده که بگه بپر نگران نباش،هیچی نمیشه،مطمئن هم نیست که از بالا کسی نگهش میداره و نجاتش میده....دیدین میگن زمان بهترین راه حل مشکلاته؟شاید واسه منم همین باشه،،شاید اگه زمان بگذره من به زمین نزدیکتر بشم و آسیبی که میبینم کمتر بشه...شایدم از بالا کسی محکم نگهم داره و از این ارتفاع من رو ببره....

باور کن زندگی همین امروزه
لحظه ی که تکرار نمی شه ، فرصتی که هیچ وقت نداشتی
شاید تنها شانس تو ، همین امروزه ، همین امروزه
باور کن زندگی همین امروزه
لحظه ی که تکرار نمی شه ، فرصتی که هیچ وقت نداشتی
شاید تنها شانس تو ، همین امروزه ، همین امروزه ، همین امروزه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.