حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

چرا وقتی آدم مریضه انقدر هوس غذاهای پر چرب و هر چی که براش بده رو میکنه؟

تن ها و روان ها

من را نگاه کن

در این لحظه برهنه ام

رها از بند تن و روان

رنج اصلی من از خود است

من تن و روان خود را در برابر تو می گشایم

هنوز باکره و دست نیافتنی ام

از مریضی و بی حالی بدم میاد،از اینکه این همه کار دارم بدم میاد،از اینکه این همه پول خرج کردم و باید بازم خرج کنم بدم میاد....ولی از اینکه تصمیم گرفتم چاق شام خوشم میاد!

میدانـی ؟
بعضـی ها را هر چقدر بـخوانی خسته نمی شوی !
بعضـی ها را هر چه قدر گوش دهی عادت نمی شوند !
بعضـی ها هرچه تکرار شوند ، باز بکرند و دست نـخورده ! دیده ای !؟
شنیده ای !؟
بعضـــی ها بی نهایت اند...

دلم تنگ شده واسه روزای عاشقانه نوشتنم...

بگو ای مرد من ای از تبار هر چه عاشق
بگو ای در تو جاری خون روشن شقایق

بگو ای سوخته ای بی رمق ای کوه خسته
بگو ای با تو داغ عاشقای دل شکسته

بگو با من بگو از در و داغت
بذار مرحم بذارم روی زخمات

بذار بارون اشک من بشوره
غبار غصه ها رو از سراپات

بذار سر روی شونم گریه سر کن
از اون شب گریه های تلخ هق هق

بذار باور کنم یه تکیه گاهم
برای غربت یه مرد عاشق

رها از خستگی های همیشه , باورم کن
بذار تا خالی سینم برات آغوش باشه

برهنه از لباس غصه های دور و دیرین
بذار تا بوسه های من برات تن پوش باشه

تو با شعر اومدی عاشقتر از عشق
چراغی با تو بود از جنس خورشید

کدوم طوفان چراغ رو زد روی سنگ
کتاب شعر رو از دست تو دزدید

بگو ای مرد من ای مرد عاشق
کدوم چله از این کوچه گذر کرد

هنوز باغچه برامون گل نداده
کدوم پاییز زمستون رو خبر کرد

بذار سر روی شونم گریه سر کن
از اون شب گریه های تلخ هق هق

بذار باور کنم یه تکیه گاهم
برای غربت یه مرد عاشق

درد داره درد عزیزانت،حتا اگر خودت تو اوج درد باشی،بازم دردشون رو حس میکنی و با تمام وجود دلت میخواد براشون کاری کنی،ولی نمیتونی،نمیتونم...

یه پیچک رو دیوار،به هیچی میپیچم...

حال  ما رو کسی نفهمید....

فک کنم تنها درسی که از زندگیم گرفتم این بوده که اون موقع که فکر میکنی بی نهایت خوشحالی حتمن لحظه ای میاد تو زندگیت که از اون موقع خوشحال تری و دقیقا بر عکس...اگر فکر میکنی بدترین حال رو داری و دیگه نهایتشه،نه...صبر کن،بدتر از اون هم هست...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

فکر میکردم امروز که از راه برسه این وزنه سنگینی که تو دلمه از بین میره،اما نمیدونم چرا داره سنگین تر میشه...

هی میخوام فکر نکنم...نمیشه،بخدا نمیشه....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.