حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

چشمان تو صدف است
بر آن گوش میخوابانم وقتی خوابیده ای
تا صدای دریایی که در آن غرق شده ام را بشنوم

به سراغ من اگر می آیی ... دگر آسوده بیــــــا ... چند وقتی ست که فولاد شده ... چینی نازک تنهایی من

روحیه ام بد جوری بهم ریخته...شایدم دارم بیخودی بزرگش میکنم...



پی نوشت:تقریبا ربطی  به عشق و اینا نداره...

بسیار زیباست...بخوانید

لعنت به این دل که ناراحتیاش رو از تو زود فراموش میکنه...

کاش یاد بگیرم همیشه واسه چیزی ناراحت شم که اتفاق افتاده نه چیزی که معلوم نیست پیش بیاد یا نه!

به نجوایی صدایم کن ...

بدان آغوش من باز است ...

برای درک آغوشم شروع کن ...

یک قدم با تو ...

تمام گام های مانده اش با من ...

 

در بهاری زیبا که خداوند در احساس جهان جاری بود

و درختان پر از انگیزه برای بودن

من و تو مست بهار

روی آن نیمکت زیر چنار

هر دو چشمانم خیس و دو چشمانت شاد

با صدایی آرام توی گوشم گفتی دوستت خواهم داشت

من به تو خندیدم و تو سرمست تر از گنجشکان

باز در گوشم گفتی آرام

"فاش می گویم و از گفته خود دلشادم ، بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم"

سیل شد اشکانم و فقط باریدم

تو ولی می خندیدی به همه دلهره های من

و چشمان پر از سیلابم

من برایت خواندم

دوستت خواهم داشت

بیشتر از همه آدم ها

بیشتر از دنیا

بیشتر از همه ثانیه ها

رعد و برقی زد و باران بارید

خیس باران بهار و دو چشمانم خیس

و تو آرام به من می گفتی دوستت خواهم داشت

من به تو خندیدم و تو فریاد زدی

دوستت خواهم داشت

لحظه ها بگذشتند

روزها از پس هم

و تو هر روز به من می گفتی

دوستت خواهم داشت

و دل کوچکم آرام فقط می بارید

و تو لبخند به چشمان سیاهت و دلت قرص تر از ماه 

به من می گفتی

مهربانم ، دوستت خواهم داشت

چند سالی بگذشت

همه گنجشکان مست

و دو چشمانم خیس

می نشینم بی تو

روی آن نیمکت زیر چنار

خبری از تو و چشمانت نیست

خبری از لب خندانت نیست

خسته از ثانیه ها

باز دنبال همان دوستت دارم ها

تو کجایی امروز که بگویی دوستم خواهی داشت

راستی دوستم داری یا خواهی داشت؟

من ولی دوستت می دارم

بیشتر از همه آدم ها

بیشتر از دنیابیشتر

از همه ثانیه ها

 

عزیزکم دلم برات بی نهایت تنگه...هر روز گریه میکنم در حسرت نبودنت...

چقدر زود فراموش میکنی همه چی رو...چقدر راحت میتونی فراموش کنی که چه جوری دلم رو شکوندی...

بارون میاد...دلم برات بینهایت تنگه...

چه زیبا می‌شود
کسی
وقتی بیاید که
قرار نیست

گروه  رستاک رو خیلی دوست دارم...هنوز وقت نکردم آلبوم شون رو بخرم...یادمه اولین بار که تبلیغ کارشون رو دیدم و محوشون شده بودم همش با خودم فک میکردم که چه جوری میتونم آلبومشون رو به دستت برسونم تا توام لذت ببری چه خیالایی داشتم...چرا باید هر چیز کوچکی منو یاد تو بندازه؟

بد میکنی با من...خیلی بد...

گفتی وقتی به دوربین دست میزنم چشام میسوزن...ساعت رو دیگه نمیبندم دستم..واسم یه دنیا خاطره زنده میشن...فقط گردن بند رو میبندم گردنم که اونم نمیبینم فقط میخوام حسش کنم...یادته اولین بار خودم بستم گردنت؟

خسته ام ،خسته از این همه ناراحتی،دلمردگی،آشوب و استرس،خسته از بغض، نگرانی، اشک ریختن های یواشکی،خسته ام از ترسیدن...خسته ام از خودم...

آدمی که می خواهد برود
می رود
داد نمی زند که من دارم می روم
آدمی که رفتنش را داد می زند
نمی خواهد برود
......داد می زند که نگذارند برود
حتی شده در ناخودآگاه

نشد ازت بپرسم که عکسی رو که انتخاب کردی از قصد بود؟میخواستی من ببینم هنوز گردنبدت رو میذاری گردنت ...دلم میخواد فک کنم آره اینطوری بوده..

دوست دارم عزیزم...

بکن حرف مرا باور...نیابی از من عاشق تر...نمیترسم من از اقرار...گذشت آب از سرم دیگر...