حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

هی میخوام بیام بنویسم بعد نمیدونم چه بگم....من هنوزم باورم نشده اومدم اینجا....روز پروازم وقتی سوار هواپیمای دوم شدم دیگه هیجان داشتم و دوست داشتم زودتر برسم...حس عجیبیه،وقتی از گیت بازرسی اومدم بیرون دوستم پشت شیشه ایستاده بود،خودمم نمیدونم دقیقن چه حسی داشتم،فقط میتونم بگم خوشحال بودم،خیلی....چمدون هم و که گرفتم رفتم بیرون،هم و بغل کردیم و بوسیدم،هر دو انگار تو شک بودیم.....نمیتونم زیاد بگم،اما همه چی عالی بود،دوستم ۱ روز پیشم بود و کمکم کرد کارام رو انجام بدم....واسم دعا کنین بچه ها...

نظرات 2 + ارسال نظر
آلبالو یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:43

وای چه لحظه ی زیبایی، هزاران هزار لحظه مثل این را برات آرزو میکنم. من میدونم که اینجا لحظه های خیلی خوب و شادی را تجربه خواهی کرد.... انشاالله بیای و اینجا همیشه از شادی ها و خوشی هات بنویسی........

مرسی آلبالو جونم...واقعن لحظات قشنگی بودن...امیدوارم لحاظات تو هم پر از شادی و خاطرت عاشقانه باشه

امین پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:04

پس بالاخره رفتی
دیدی خدا همه چی رو درست کرد
انشالا که همیشه شاد و سلامت باشی

اره امین،خدا رو شکر واقعن...مرسی امیدوارم توام همیشه خوش باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد