هی میخوام بیام بنویسم بعد نمیدونم چه بگم....من هنوزم باورم نشده اومدم اینجا....روز پروازم وقتی سوار هواپیمای دوم شدم دیگه هیجان داشتم و دوست داشتم زودتر برسم...حس عجیبیه،وقتی از گیت بازرسی اومدم بیرون دوستم پشت شیشه ایستاده بود،خودمم نمیدونم دقیقن چه حسی داشتم،فقط میتونم بگم خوشحال بودم،خیلی....چمدون هم و که گرفتم رفتم بیرون،هم و بغل کردیم و بوسیدم،هر دو انگار تو شک بودیم.....نمیتونم زیاد بگم،اما همه چی عالی بود،دوستم ۱ روز پیشم بود و کمکم کرد کارام رو انجام بدم....واسم دعا کنین بچه ها...
وای چه لحظه ی زیبایی، هزاران هزار لحظه مثل این را برات آرزو میکنم. من میدونم که اینجا لحظه های خیلی خوب و شادی را تجربه خواهی کرد.... انشاالله بیای و اینجا همیشه از شادی ها و خوشی هات بنویسی........
مرسی آلبالو جونم...واقعن لحظات قشنگی بودن...امیدوارم لحاظات تو هم پر از شادی و خاطرت عاشقانه باشه
پس بالاخره رفتی
دیدی خدا همه چی رو درست کرد
انشالا که همیشه شاد و سلامت باشی
اره امین،خدا رو شکر واقعن...مرسی امیدوارم توام همیشه خوش باشی