حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

آخه چرا باید حتا جام جهانی منو یاد تو بندازه و برام پر از خاطره باشه...

اینجا به جز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست...

چقدر دلم برا صدا کردن اسمت تنگ شده...

تو اکنون ز عشقم گریزانی،غمم را ز چشمم نمیخوانی،از این غم چه حالم نمیدانی...

در بستن ِ پیمان ِ ما تنها گواه ما شد خدا...

آخرش همون جور باهم رفتار کردی که همیشه ازش میترسیدم و اما ته دلم،با خودم میگفتم نه اون هیچوقت باهم اینجور نمیکنه...

گفتی برو دنبال زندگی خودت...هنوزم باورم نمیشه اون صدای غمگین مال تو بود...شوکه

شدم...بغض وحشتناکی تو گلوم بود...رفتم...

خیلی سخته که از جایی که با عشق ساختیش و با عشق  ازش رد شدی بیای یه جای دیگه و 

بنویسی...امیدوارم عادت کنم به اینجا..