حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

شهزاده ی رویا ی من شاید تویی،اون  کس شب در خواب من اید تویی تو...از خواب شیرین ناگه

 پریدم او را ندیدم دیگر کنارم بخدا،جانم رسیده از غصه بر لب،هر روزو هر شب در انتظارم بخدا...



چه انتظار احمقانه  ای ...
نظرات 4 + ارسال نظر
بهمن پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:18 http://emshab.blogsky.com

چرا نمیگی از کدوم شهر و استانی بگو دیگه من بچه خوبی هستم ؟؟؟ چرا این جوری هستی معلومه دختر خوبی هستی اگه میخواستی از شرم راحت بشی همون اول یا دروغ بگی و یا خلاف طرز فکرت و عقایدت عمل کنی یا یک چیزی توی این مایه ها نمیدونم چرا اینطوری شاید تجربه بدی داشتی با کسی یا ناراحت یا از یک موضضوعی خیلی ناراحتی یا منو بچه میدونی به هر حال هر چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا اینطوری میکنی اصلا چرا خودم این طوری هستم ببخش تو این مدت اذیت کردم دیگه مزاحم نمیشم ولی سعی میکنم بهت سر بزنم هر وقت که بتونم و مثل یک فرد عادی یا مخاطب وبلاگتون تا بعد

ممنون،پس لطفآ دیگه چیزی نپرس ازم

امین پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:21

نمیدونم چی بگم
یه مدت منم اینجوری بودم

درک میکنم...سخته

الیکا جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:16

میدونم ارزوهای که به حقیقت نمیپیونده میشه حسرت

نارون جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:40 http://yekta-narvan.blogsky.com

آخی...
چقدر تو غمناکی مث من..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد