حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

خیلی خسته ام .دلم تنوع میخواد.از این همه یکنواختی تو زندگیم خسته شدم،از این همه بی حوصلگی.از دست خودم حرص میخورم که بخاطر بی حوصلگی کلی از وقتم رو از دست میدم و به کارام نمیرسم.
از وقتی گفتم میخوام برام کتاب خونه درس بخونم،مامان و بابام به شدت موافقت کردن،فکر کنم خسته شدن از بس من و تو خونه دیدن،حق دارن.
خدایا یه اراده ای به من بده صبا زود از خواب پا شم...این وقتم هم کم کم تموم میشه ها
نظرات 2 + ارسال نظر
امین جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 19:57

با تغییر موافقم و واسه تو لازمه
مامان و بابا از دیدن فرزندشون خسته نمیشن هیچ وقت
از اینکه ببیننن داره خودشو عذاب میده و کم کم افسرده میشه حرص می خورن و دنبال یه راه حل واسه تو میگردن
کتابخونه خیلی خوبه

اره با نظرت موافقم.از ناراحتی من ناراحت میشن

الیکا یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:20

سحر ادم گاهی میدونه داره تلف میشه اما هیچ کاری از دستش بر نمیاد
خیلی از این روزا که دور بشیم مطمئنا واسه خودمون و عمری که توی هیچ صرف شد اندوه گین میشیم
خودتو در یاب
حرفی که این روزا زیاد میشنوم اما هیچ کاری از دستم بر نمیاد

اره دقیقن همینه الیکا.منم واسه اینکه نمیخوام بعد ها حسرت بخورم اینا رو گفتم.دارم یه فکرایی میکنم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد