حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

رفتم بیرون تو ماشین کرایه نشسته بودم،یهو فک کردم نزدیک عید،انگار یه گمشده ای داشتم...هر سال عید منتظر بودم زودتر بیای،یا یه جورهماهنگ کنم که بیام پیشت...
نظرات 3 + ارسال نظر
فلفل چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:13

سلام سحر،
با این پستت یه کم دلم گرفت... اینکه تو اینقدر به فکرشی و اون تو رو فراموش کرده یا تصمیم داره فراموش کنه...
سحر خیلی سخت و حتی عجیبه که بعد از این همه سال ایشون بخواد تو رو فراموش کنه.
ولی سحر اگه این واقعیت داره مطمئنی اینکه هنوز گمشده توه درسته؟ من نمی خوام دخالت کنم چون اطلاعاتم کافی نیست و تو خودت بهتر از هرکسی می دونی چی درسته چی نیست... ولی شاید اگه تصمیم بگیری امسال یه عید متنوع و متفاوت داشته باشی، یه عیدی که حتی خیلی بیشتر از سالهای دیگه می تونه خوش بگذره، با کلی کارهای جدید و ارتباطات جدید، رها شدن، آزاد شدن از قید دنیا، از عشق محدود شده ... طوری که به جای یک نفر عشقت رو بین همه ی آدمها تقسیم کنی، شاید این راه بهتری نیست؟ شاید این عشق پاکی که داری نثار کسی می کنی که واسش اهمیت قائل نمی شه، نیاز خیلی های دیگه باشه و بهشون قوت قلب بده...

میدونم چی میگی فلفل جون،ولی هر چقدرم که نخوام فک کنم،نمیتونم بعضی وقتا واسه این هجوم خاطرات که یهویی میان کاری کنم،بعضی چیزا دست خود آدم نیست
بعضی وقتا جدایی و فراموشی خیلی راحت تر از اون چیزی که فکر کنی اتفاق می افته،منم مثل تو فکر میکردم،اما الان...واقعن نمیدونم!

فلفل چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 21:12

سلام سحرجونم، آره می فهمم چی می گی. نمی دونم به قول امین منم بعضی وقتا فکر می کنم که اگه شازده روزی فراموشم کنه چی کار می کنم... نمی تونم تصور کنم چی می شه... شاید حتی خودکشی کنم!! من یه بار این بلا سرم اومده، اما این بار خیلی وابستگی بیشتره، اما اون موقعی که عشق قبلیو فراموش کردم با خودم فکر می کردم من دیگه توانایی فراموش کردن هر عشقی رو دارم! با خودم کلی مغرور بودم و این توانایی خیلی بهم جرات می داد که آزاد و رها باشم... و زندگی برام شیرین تر از حتی وقتی شد که اون عشقم بود و حداقل "فکر می کردم" بی نهایت عاشقمه.

چیزی که می خواستم بگم رو نمی تونم خوب بگم ولی منظورم اینه که به خودت اعتماد بنفس داشته باش، اگه تصمیم داری فراموشش کنی و نمی تونی، با اعتماد بنفس خودت رو آزاد و رها کن... به خودت و خدا تکیه کن و مطمئن باش که بنده ی خدا نمی تونه تاثیر طولانی مدت توی زندگی تو داشته باشه، حتی اگه سالها جریان عشق بین شما برقرار بوده، چهل روز فکرت رو از فکر کردن به اون رها کن...شاید اگه من هم همین الان جای تو باشم، تو بیای و اینو بهم بگی.

اما اگه تصمیمت رو هنوز برای فراموش کردنش نگرفتی، خوش به حال اون که اینقدر لیاقت داره... بازم با اعتماد بنفس به راهت ادامه بده(همین طور که هستی ;) )

امین پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:20

خوشحالم که فلفل دیدش نسبت به دنیا یکم تغییر کرده
میدونم خیلی کمه ولی همینم خیلی خوبه
سحر جان من خیلی وقت پیش همین حرفا رو گفتم
الانم تموم نظر فلفلو تایید میکنم

بلاخره فلفل خانم داره عروس میشه،باید یه کم دیدش تغیر کنه دیگه،نه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد