حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

چرا وقتی دلت گرفته،حتی یه نفر نیست که بتونی باهاش صحبت کنی؟

نظرات 3 + ارسال نظر
فلفل جمعه 11 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:53

من مگه نفر نیستم؟

شما چندین نفری
ولی جدا از شوخی،دیشب انقدر دلم گرفته بود،اما حتا یک نفر هم نبود باهاش صحبت کنم

مهیاد جمعه 11 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:23 http://lemonade.blogsky.com

سلام
اشعار و مطالب زیبایی را شاهد بودم ... ممنون از لطف کلام شما .

لشکر تنهایی ، پرچم تسلیمِ شهر قلبم را دید
روحم از ترس اسارت لرزید
مردمان چشمم ، همه طوفان زده و بارانی
حالشان بحرانی

فتح شد شهر دلم با تپش ثانیه ها
اهل این شهر همه مضطرب و دل مرده
شب شان ظلمانی

پادشاه فکرم ، مرد در تنگی زندان سکوت
کشته شد خبره وزیر عقلم
در کویر غربت در دیار برهوت
طفلک شعر حزینم بیمار
مادرش شب بیدار
خبری نیست دگر از نفس لالایی
عاشقی ... شیدایی !

حال این قلب فراموش شده
در تب یاد کسی می سوزد
یاد آنکس که مرا برد زیاد
چشم بر حلقه در می دوزد
مثل یک مرده خوابیده به قبر
مثل یک شعر فراموش شده ...
منتظر می ماند... منتظر می مانم ....
صهبانا (مهیاد )

امین شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 14:30

بعضی وقتام که دلت میگیره
اگرم کسی باشه نمیتونی باهاش حرف بزنی
مهم بودن یه نفر نیس
مهم ...

مهم چیه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد