کاش تنها دغدغه ی زندگیم درس خوندن بود،کاش هنوز ۱۸ ساله
بودم و تنها فکرم دانشگاه بود...چرا وقتی بزرگ میشیم این همه مشکلات و
دغدغه ی ذهنی از مسائل خانوادگی و عشقی و کار و مالی و درسی برات پیش میاد و
آینده ای که برات نامعلومه؟
بعضی وقتا به شدت کم میارم تو زندگیم...
چون باید تو حال زندگی کنی نه غرق آینده باشی که هنوز نیومده
به منم سر بزن
یه مدیر پروژه داریم که بهش میگیم پدر بزرگ
وقتی که به همه چی گند میزنه و همه ی دنیا بهش گیر میدن
تازه میره دنده خلاص
خونسرد
خونسرد به معنای واقعی
بهش میگفتم اوضاع خرابه میگفت میگذره
الان که می بینم واقعا گذشت
من بخود خودمو اذیت کردم
بذار روز و شبت بدون فکر بگذره وقتی غرق در مشکل میشی
بخدا خودبخود حل میشه
حالا ببین کی بهت گفتم
امیدوارم،واقعا امیدوارم...
آره واقعنا یک عالمه فکر پیش میاد و یه نگرانی برای آینده. نمی دونم چرا مدل زندگی این جوریه...بعضی وقتا دلم می خواد های های گریه کنم از این همه مشغله ی مختلف!
منم همینطور