به شکوه گفتم برم ز دل یاد روی تو آرزوی توبه خنده گفتا نرنجم از خلق و خوی تو یاد روی توولی ز من دل چو برکنی حدیث خود بر که افکنی؟ هر کجا روی وصله منی ساغر وفا از چه بشکنی؟گذشتم از او به خیره سری گرفته ره مه دگری کنون چه کنم با خطای دلم گرم برود آشنای دلم.به جز ره او نه راه دگر دگر نکنم خطای دگر .
از اینجا