حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

حرفهای من

تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی

آهنگ قشنگیه،گوش کنین،
سحر ندارد این شب تار...

پست قبل یکی از قشنگترین و مهمترین پست های این وبلاگ شد برای من،مرسی از تبریکاتون و نظراتون 

امشب تولدمه،یا بهتره بگم فردا...۲۵ ساله شدم،همیشه از ۲۵ سالگیم انتظاری غیر از اینی که الان هستم داشتم،اما باز خدایا شکرت به خاطر همه چی...

میخوام امشب شماهایی که بیشتر از ۱ ساله دارین وبلاگم رو میخونین و کم و بیش باهم در ارتباطیم،بهم بگین از نظرتون چه جور دختری هستم،راستش رو بگینا!!!

برای تو:تو هم هر وقت اینجا رو خوندی جواب این سوال رو بده حتما،منتظرم 

امین بهم میگه ،میگن خدا کسایی رو که دوست داره بیشتر از همه امتحان میکنه...با دوستم که دوست شده بودم،با خودم فکر میکردم خدا چقدر دوسم داشته که اون رو سر راهم قرار داده،از ته دلم بهش معتقد بودم،به خودشم گفتم نه واسه اینکه بخوام ی حرف عاشقانه بزنم یا خودم رو تو دلش جا کنم،حرف دلم بود و یاد گرفته بودم حرف های دلم رو راحت بهش بزنم،تو دوستی باهاش سختی زیاد کشیدم،زیاد..ولی هر بار که به گذشته فکر میکردم میدیدم اگه بازم برگردم به اون زمان،بازم باهاش دوست میشدم،،الانم همونم،خدا کسی رو سر راهم قرار داد که همیشه آرزوم بوده،اما الان نمیدونم چه کاری کردم که میخواد ان رو ازم بگیره،یا بهتره بگم گرفت...نمیخوام از خدا نا امید شم،اما از هر چی حکمت و قسمت متنفرم،خواهش میکنم نصیحتم نکنین...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

می گویند "قسمت" نیست... "حکمت" است


خدایا ... من معنی قسمت و حکمت را درست نمیدانم ...


اما


تو معنی " طاقت " را میدانی ... مگر نه ؟؟؟!!!

خدایا خسته شدم از این امتحانات،معافم کن...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سرما یعنی اینکه خودت رو با فن لپتاپت گرم کنی!!!!!

من امروز کجام و تو امروز کجایی؟

همه درد دنیا یه شب درد من نیست 

.

.

.

باز یه بغضی گلوم و گرفته
بازهمون حس درد جدایی..

ای که بی تو خودمو تک و تنها میبینم
هر جا که پا میزارم تورو اونجا میبینم
یادمه چشمای تو پر درد و غصه بود
قصهء غربت تو قد صدتا قصه بود

یادتو هرجا که هستم با منه داره عمره منو آتیش میزنه 

تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد
گونه های خیسمو دستای تو پاک میکرد
حالا اون دستا کجاس اون دوتا دستای خوب
چرا بیصدا شده لب قصه های خوب
من که باور ندارم اون همه خاطره مرد
عاشق آسمونا پشت یک پنجره مرد
آسمون سنگی شده خدا انگار خوابیده
انگار از اون بالاها گریه هامو ندیده

یادتو هرجا که هستم با منه داره عمره منو آتیش میزنه


پی نوشت:تندیس،وشه،۳ سال پیش ...


داره عید میاد،ولی اصلآ خوشحال نیستم،کاش میشد دو هفته ی عید رو برم مسافرت بعد هم برگردم همینجا،دیگه خرید هم خوشحالم نمیکنه....کاش امسال تکلیفم مشخص شه،کاش سال خوبی برامون باشه،کاش مشکلامون حل شه...

واسه اینکه زبانم(انگلیسی) فراموش نشه و دایره لغاتم خوب شه،رفتم کتاب هری پاتر به زبان اصلی رو خریدم،که چون داستانش رو دوست دارم برام جذاب باشه،ولی وقتی خوندم بدیش این بود که من فارسیش رو از حفظ بودم از بس خونده بودم!!!!خوب پس باعث میشد هر جا که یه لغت بلد نبودم ازش بگذرم ....امروز یه کتاب شرلوک هولمز خریدم،خوب زبانش خیلی خیلی سادست،اما از شانس من همین که شروع کردم به خوندنش دیدم اینم داستانیه که من فیلمشو دیدم،حالا اصلآ من شرلوک هولمز نمیدیدما!!!شما ببینین من چقد شانسم زیاده،خلاصه این بود داستان زبان انگلیسی آموختن من..همون برم آلمانی بخونم سنگینترم!!!

روز ولنتاین روز قشنگیه،بعضی وقتا خوبه که یه بهانه ای وجود داشته باشه تا به کسی که دوسش داری ابراز علاقه کنی و بخوای یه روز خوب رو باهاش بگذرونی..ولنتاین مبارک...و من هنوز عاشقم...

یعنی الان دلم میخواد دانشگاهای سوئد رو خفه کنم با این جواب دادنشون،تا نمره زبانم نرسید بدو بدو میل زدن که نرسیده و اینا و زود باش و از این چیزا،اما وقتی که رسید هیچی تو پروفایلم ننوشتن،تا اینکه امروز میل زدم زحمت کشیدن گفتن رسیده!باز خدا رو شکر که زود جواب دادن 

وقتایی که میبینم دمای هوای اونجا چقد پایینه،هی دمای هوای اینجا رو نگاه میکنم،دلم میگیره،دلم میخواد اینجا سرد تر از جایی که تو هستی باشه...دلم نمیخواد سردت باشه...

امروز بعد مدت ها این آهنگ رو گوش کردم،منو برد به سال اول دوستیمون،یادته این و برات خونده بودم؟

امروز level one درس آلمانی رو تموم کردم،نمره امتحانم ۹۶ شد،خوشحالم!

هر وقت میرم خونه ،دلم میخواد اونجا باشی تا من بیام یواشکی از تو کوچه نگاهت کنم،چه روزای خوب و قشنگی بود..دلم برات تنگ شده....

این روزا یه کم ناراحتم  ،حتی گریه میکنم واسه مشکلاتم،بعد امیدوار میشم،میخندم،ی کم مریض میشم،دوباره خوب میشم،میرم دنبال کارای پذیرشم،آلمانی میخونم،این آخری شده تفریحم،از اینکه یه چیز جدید دارم یاد میگیرم خوشحالم،خلاصه این روزا هستم و نیستم...نگرانم